ایلیاایلیا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

عزیز دل مامان بابا

یک شب به یاد ماندنی

ایلیای گلم امشب من و تو بابایی به همراه خاله و دوست خاله بیرون شام خوردیم.رستوران سنتی قشنگی بود فضای باز فوق العاده قشنگی داشت.خیلی خوش گذشت.تو عزیز مامان هم ماه بودی یه عالمه خندیدی و سر و صدا کردی.فدات بشم مامان که کارکنان اونجا عاشقت شده بودن و یه عالمه بغلت کردن تو عزیز مامان هم مردی کردی و بغل هیچ کسی گریه نکردی. بعد از یه عالمه تما شا و گشت و گذار دیگه بریم سر اصل مطلب.به قول معروف از هر چه بگذریم سخن دوست (غذا)خوش تر است!خوب ببینم چی میل دارم ؟    پس این غذای من چی شد؟یه کم دیرتر بشه مجبور می شم یه کارایی بکنم! خوب من که هشدار دادم!دیگه چاره ای جز خوردن منو نیست!خوب شما هم جای من بودید همین کار را می کر...
29 شهريور 1390

عید فطر

عزیز دل مامان امسال عید فطر برای مامانی حال و هوای دیگه ای داشت آخه تو عزیز مامان پیشم بودی.عید فطر پارسال تو شکم مامانی بودی و امسال توی بغلم.کوچولوی من بی نهایت دوست دارم. عید امسال از قبل از ظهر تا آخر شب خونه مامان جون بودیم.آخه عمه فلور بعد از چند ماه اومده بود.می دونی مامان عمه برای مامانی مثل خواهر می مونه بی نهایت مهربون و دوست داشتنیه.توی نگاهش یه آرامش خاص خودشه و تو هم عجیب از نوزادی تو بغل عمه احساس آرامش می کردی.اون روز یه کم استرس داشتم که مبادا خسته بشی و بی قراری کنی و تو کوچولوی دوست داشتنی من ماه بودی عزیزم.یه عالمه بازی کردی به خصوص با شایان و گلناز و شیرین.وقتی داشتی سرلاک می خوردی شیرین و گلناز طعم سرلاکتو دوست داشتن و...
23 شهريور 1390

یک روز آرام

امروز وقتی از سر کار برگشتم در را که باز کردم توی حال داشتی با پرستارت بازی می کردی.عزیزم تا منو دیدی یه خنده قشنگی کردی که تموم خستگی هام یادم رفت.قربون خنده های نازت بشم مامان.تو چقدر ماهی عزیز دلم.سریع دست و صورتمو شستمو اومدم بغلت کردم.(آخه مامانی هر چی هم که رعایت کنم بازم شغل این مامانی و بابایی تو پر از آلودگیه.تو ببخش که همون لحظه بغلت نکردم.می بخشی مگه نه مامانی؟مامان را ببخش اگه یه چند ساعتی تنهات می ذارم قول می دم وقتی پیشتم جبران اون لحظه هایی که نیستم را بکنم.منو ببخش عزیزم.)شیر مامانی را خوردی و رفتیم توی اتاقت و یه عالمه با هم بازی کردیم.فدای خنده هاتو توپ بازی کردنت پسر گلم.       فدات بشم که لب...
8 شهريور 1390

ایلیای گل و مامانی روزه دار

عزیز دلم امسال مامانی چون به تو عزیز دلم شیر می دادم نتونستم روزه بگیرم.ولی خوب 19 و 21 را به هر نحوی بود روزه گرفتم.عزیز دل مامان خیلی ماهی.مثل اینکه می دونستی مامانی روزه است بیشتر روز را خواب بودی و منم کنارت می خوابیدم.باورت می شه تا ساعت 12ظهر می خوابیدی بیدار می شدی حریره بادام برات درست می کردم می خوردی یکم بازی می کردی دوباره 2 می خوابیدی تا 4 بیدار می شدی آبمیوه می خوردی باز یکم بازی می کردی دوباره 6 می خوابیدی تا نزدیکای اذان.قربون پسر گلم برم که اینقدر رعایت مامانی را می کنی.خیلی گلی عزیزم. البته پسرم گلم می دونست ای شبا شبای احیاست تا ساعت 4 صبح نمی خوابید!ولی مامانی هیچ اشکالی نداره وقتی اینقدر گلی و رعایت مامانی را میکنی خوب ...
1 شهريور 1390
1